نظرات دکتر مقصود فراستخواه درباره کتاب شهامت تدریس: سفری به دنیای درون معلم
مدت: ۲۸ دقیقه
در نشست روز سهشنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۸ که به همت مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد، جناب آقای دکتر فراستخواه، به نقد و بررسی کتاب شهامت تدریس میپردازند. با سپاس فراوان از لطف ایشان، همه شما را به دیدن این ویدئو دعوت میکنیم.
متن سخنرانی دکتر مقصود فراستخواه، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران درباره کتاب «شهامت تدریس» | مرکز فرهنگی شهر کتاب تهران | ۲۸ دی ماه ۱۴۰۰
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه
چرا ما معلمان ایرانی به شهامت تدریس نیاز داریم؟
دکتر مقصود فراستخواه
سلام عرض میکنم. امروز در مورد کتاب «شهامت تدریس؛ سفری به دنیای درون معلم»، اثر پارکر پالمر، ترجمه نوگل روحانی، با مقدمهای از دکتر نعمتالله فاضلی صحبت میکنم که انتشارات هوش ناب در ۱۴۰۰ چاپ کرده است. کتاب در ۲۴۰ صفحه، مشتمل بر هفت فصل و یک مقدمه است.
عنوان کتاب «شهامت تدریس» است و من میخواهم بحث کنم که ما مخاطبان این کتاب در ایران، چرا به شهامت تدریس نیاز داریم. ما معلمان برای حفظ سرزندگی و حس معلمی خودمان به شهامت تدریس نیاز داریم. چرا؟
برای اینکه همه شرایط و موقعیتها در این سرزمین، برای معلمان به گونهای است که آنها را دچار فرسایش شغلی کرده است. معلمان در معرض خستگی ذهنی، خستگی عاطفی و فرسایش شغلی قرار دارند. شرایط اجتماعی، اقتصادی، ساختاری و موقعیتهای نهادی، وضعیت آموزش و پرورش، کل جامعه، سیاستها، روشها و عملکرد دولت به گونهای است که زندگی خوبی را برای معلمان و دانشآموزان رقم نمیزند. در نتیجه یک فرسایش ذهنی به وجود میآید و برای فائق آمدن بر این موقعیتها نیاز به شهامت داریم. من میخواهم متناسب با شرایط این سرزمین وخوانندگان ایرانی این کتاب، این موضوع را توضیح دهم.
درآمد معلمان، کفاف زندگی آنها را نمیدهد. لایههای آسیبپذیر طبقه متوسط ایرانی خصوصاً معلمان، بسیار ضعیف شدهاند. درآمدشان کاهش یافته، ارزش پول و سبد خریدشان خیلی ضعیف شده، تکیهگاهی که برای ایستادن در کلاس و درس لازم دارند را مدام از دست میدهند. زیر پایشان خالی شده. از سوی دیگر، کارمند دولتاند. به نوعی معلم، به آدمِ سازمانی تقلیل یافته و شغل و حرفۀ معلمی، به کارگری و کارمندی آموزشی یا همان پرولتاریای آموزشی تقلیل پیدا کرده است. این به حیات معلمی و حس و سرزندگی معلم لطمه میزند. استقلال حرفهای معلمان در این سرزمین، مخدوش شده و نمیتوانند در سیاستها و برنامهها مشارکت کنند. نه مدرسه، نه معلمان و نه حتی مدیران مدارس به طور سیستماتیک در سیاستها و تدوین برنامهها مشارکت موثری ندارند. پس، معلمان چهار ستون بدنشان ضعیف شده؛ بنابراین ما به شهامت، به جسارت، به جرأت، به دلیریِ تدریس نیاز داریم که در این کتاب توضیح داده شده که کمک میکند به این فرسایش ذهنی و خستگی عاطفی فائق آییم و سرزندگی معلمی خود را حفظ کنیم.
مسئله و دلیل دیگری که به شهامت تدریس نیاز داریم، کالایی شدن آموزش است. آموزش، مدام در حال کالایی شدن است. فرایند کالایی شدن (commodification)، کلانروندی است که در جامعه ما هم کاملاً شواهد و آثارش را پیرامون خودمان در کلاسهایمان و همکاران میبینیم. اینکه آموزش، تبدیل به کالا شده است. آموزش، داد و ستد میشود؛ خرید و فروش میشود؛ پولی شده است. تنها چیزی که برای معلم، رهاییبخش میشود تا بتواند در این ورطه کالایی شده، فرو نرود و حس معلمی خود را حفظ کند و با آن حس به کلاس برود و از آن بیرون بیاید، همان شهامت و شجاعت تدریس است.
موضوع دیگر، مسئله مجازی شدن است که وضعیت کویید و بیماری کرونا در دو سال گذشته به آن دامن زده؛ اینکه آموزش ما، مدام رباتیزه شده است. از راه دور و آنلاین شدن میتواند به عنوان رسانه کمک کند تا ما برای بخشی از فعالیتهای تعلیم و تربیت از آن استفاده کنیم اما نمیتواند جای زندگی کلاسی، ارتباط با بچهها، حس با همدیگر بودن و کار با همدیگر و شنیدن صدا و دیدن تصویر یکدیگر و ارتباطات طبیعی در زندگی واقعی و طبیعی کلاس را بگیرد یعنی همان ارتباط معلمان با هم و با بچهها و بچهها با خودشان. به این ترتیب زندگی، مخدوش شده و باعث انسانزدایی و جهانزدایی از آموزش میشود. جهانِ معلمی و دانشآموزی، جهانِ یاددهی و یادگیری، در تکنیک و ارتباطات مجازی و مجازی شدن و آنلاین شدن گم میشود. اینجا هم همان شهامت تدریس لازم است تا بر این شرایط غلبه کند.
موضوع دیگر، ابزاری شدن آموزش است که به کالایی شدن ارتباط دارد. آموزش به سطح فنی و تکنیکی تقلیل یافته است. در نتیجه ما نیاز به شجاعت تدریس داریم تا نگذاریم تعلیم و تربیت و معلمی به سطح تکنیکی فروکاسته شود. من مدام به دوستانم میگویم گویا ما مدام میخواهیم به جای تدریس، ارائۀ درس کنیم و همین که میگوییم «ارائۀ درس» و چند تا اسلاید و چیزهای مشابه را به بچهها نشان میدهیم، این ارائۀ درس است، نه تدریس. اینکه عنوان این کتاب، شهامت تدریس است یعنی اینکه ما خیلی باید توجه کنیم که ما به تدریس نیاز داریم، نه ارائۀ درس. بچهها نباید فقط اسلایدها را ببینند و در معرض ارائۀ درس قرار بگیرند. درس، یک دعوت است؛ تدریس، یک دعوت است. کلاس، یک رویداد است و تعلیم و تربیت، امری رویدادی است نه یک ارائه و کار فنی و تکنیکی. اینجا باز کتاب، معنادار میشود و مباحث آن برای ما معنادار میشود و عنوان این کتاب که شهامت تدریس است برای ما معنادار میشود.
مسئلۀ دیگر اینکه ما در تعلیم و تربیت امروزی فقط در معرض علایق معرفتیِ فنی هستیم. اما بچهها علاوه بر نیازهای شناختیِ فنی، علایق شناختی از نوع ارتباطی و نیازهای رهاسازی و علایق ارتباطی هم دارند. ما باید پاسخگوی علایق ارتباطی مخاطبان خودمان باشیم. بچهها باید با هم و با ما ارتباط داشته باشند و دانشآموزان و دانشجویان باید با هم زندگی کنند. جامعۀ یادگیری (Learning Community)، جوامع یادگیری و اجتماعات یادگیری، صرفاً با یک ارائۀ درس و کار فنی، قابل برگزاری نیست. برای این که اجتماع یادگیری و جماعت یادگیرندگان را در کلاس بین بچهها و بین خودمان و بچهها ایجاد کنیم، باز به شهامت تدریس نیاز داریم.
نهایتاً اینکه ما در معرض تقلیل درس به رفتار و رفتار سازمانی هستیم. اینکه هدفهای رفتاری بنویسیم و تعریف کنیم که با این درس میخواهیم فلان چیزها را یاد بگیریم و بعد امتحان بگیریم. همان «آموزش بانکی» که در جای خود مفصل بحث شده است. چیزی را به ذهن بچهها انتقال دهیم و بخواهیم در امتحان به ما پس بدهند. برای اینکه از این حالتِ نگاه رفتاری به آموزش و نگاه وظیفهگرا به آموزش رها شویم و آموزش از نوعِ ساختنی باشد. یعنی در کلاس ساخته شود نه از نوع قالبهای از پیش ساخته بلکه از طریق درگیری مشارکتی، یادگیری فعال، جر و بحث، مباحثه در کلاس و حل مسئله، یادگیری اتفاق بیفتد. طرح موردهای مشخص از جامعه و زندگی در کلاس و تلاش برای حل آنها با بحث و حل مسئله با هم، باز به شهامت و جسارت نیاز دارد.
آموزش در کشور ما، رسمی و فرمال است ولی بخش بزرگی از یادگیری، در سطوح غیررسمی است. در ارتباطات و در سطحی فراتر از وظایف رسمی و سازمانی است که نیاز به شهامت تدریس دارد تا بتوانیم از پس این امر برآییم.
اینها که اشاره شد در سطح معلم بود در آن سوی تدریس، دانشجویان و دانشآموزان و مخاطبان تدریس، در شرایط بسیار بغرنجی قرار دارند. دانشآموزان با ذهنی آرام نمیآیند بلکه با انواع امیال سرکوب شده و انواع عواطف جریحهدار شده، وارد کلاس میشوند. با احساسات و ترسها و ناکامیها و آرزوهای فروخورده و انواع مسائل روحی و عاطفی و هیجانی در کلاس ما هستند. مخاطبان ما فقط ذهنهایی برای دانستن معادلات و پیجویی یک سلسله مفاهیم صرفاً شناختی نیستند. آنها با هیجانات و عواطفشان مخاطب ما هستند. بنابراین آنها هم با انواع مشکلاتی که در زندگی امروزی درگیرند، در کلاس حاضرند در نتیجه باید شهامت تدریس داشته باشیم تا با حس سرزندگی معلمی، به بچههایی که هزاران مشکل دارند، ارتباط برقرار کنیم و از طریق شهامت تدریس بتوانیم با آنها، زندگی کلاس را احیا کنیم و ارتباط معلمی و دانشآموزی را عمق ببخشیم و زنده کنیم.
از سوی دیگر موضوع دیگری که در فصول ششم و هفتم میخواندم، مسئله تغیرات نسلی است. ما در واقع پرتاب میشویم به دنیایی که آمادگی زندگی در آن دنیا را نداریم. مدرسۀ فردا، مدرسهای متفاوت از کلیشههای ذهنی امروزی آموزش و پرورش و عادتوارههای معلمان ما است. ما به شهامت نیاز داریم که از این وضعیت امروز بکَنیم و رو به آینده داشته باشیم و مدرسۀ فردا را بفهمیم. بدانیم که دانشآموزان و دانشجویانی که مقابل ما نشستهاند، متعلق به نسل دیگری هستند متفاوت نگاه میکنند افقهای دیگر و نیازهای دیگری دارند. با مسائل و شرایط دگروارهای محشورند که اساساً برای ارتباط با آنها به شهامت نیاز داریم تا از محدودهها و چارچوبهای نسلی خودمان رها شویم و بتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و نگذاریم شکافهای نسلی، مانع شنیدن صدایشان شود و نتوانیم با آنها سخن بگوییم.
اگر بتوانیم به این مسائل فائق بیاییم، اینجاست که میتوانیم به وضعیتی که در این کتاب بحث شده برسیم همان که ما میگوییم کنش تدریس. معلم از رفتار سازمانی فراتر میآید، از انجام وظایف سازمانی به عنوان کارگر آموزشی و کارمند آموزشی رها میشود، به صف عمل و عمل تدریس و عمل آموزش و کنش آموزشی میرسیم. معلمی در اینجا یک ابتکار و یک خلاقیت است. خلاقیت، دیگر یک رفتار تکراری و چارچوببندی شده و از قبل قابل پیشبینی نیست. درس در کلاس ساخته میشود. در ارتباطات، در گفتگوها، در نگاهها، در زندگی، در حسهای مبادله شده در کلاس ساخته میشود. معلم به شهامت نیاز دارد تا با کنش خودش بیاید نه با رفتارهای شرطی شده که اوضاع و شرایط و سیاستها و سازمانها آن را کوک کرده باشند. بلکه کلاس، رویدادی میشود که زنده و جاری است، تازه و زلال است و به روح مخاطبان نفوذ میکند و مخاطبان، متحول میشوند، رها میشوند. این یکی از مفاهیم مهم کتاب شهامت است که پالمر به خوبی توضیح داده و مترجم به خوبی به فارسی برگردانده است.
وقتی به کنش تدریس میرسیم، تدریس تبدیل به زندگی میشود. آموزش نه برای زندگی بلکه خودِ زندگی است. نوعی زیستن است. این در فصل پایانی بهویژه فصل ششم که «آموزش اجتماع محور» مطرح شده معلمی و تعلیم و تدریس و یادگیری با مسائل خانواده، محله، شهر و زندگی مرتبط میشود. موارد و مثالهای عینی زندگی در کلاس، جر و بحث میشود. تدریس، خود فرایندی از پژوهش و حل مسئله میشود. در هر جلسه، معلم مسئلهای را مطرح میکند و در قالب حل مسئله به عنوان روش پژوهشی، تدریس را دنبال میکند و عمل تدریس، وجه پژوهشی و مضمون پژوهشی به خود میگیرد.
دانشآموز، ظرف خالی نیست که ما پیامهای آمادهای را در این ظرفها بریزیم. آموزش، پیام بستهبندی شده نیست. ما هم بلندگو نیستیم که یک چیزی بگوییم و آنها هم دریافت کنند آنها هم دریافتکننده و رسیور (receiver) نیستند. تدریس، انتقال پیام نیست بلکه گفتگویی است که از طریق این گفتگوها میتوانیم دیگری را بفهمیم. دانشآموزان خودشان را و دیگری را بفهمند. این فهمِ دیگری کمک میکند تا آموزش موثر اتفاق بیفتد. کسانی مانند آنتونیو داماسیو (Antonio Damasio) آن را در قالب نظریۀ «انسجام قوی» توضیح دادهاند. مسئله فقط ذهن و جنبۀ شناختی نیست بلکه جوانب عاطفی و هیجانی و شناختی با هم در یک انسجام قوی هستند و با هم در یک همگراییاند. عواطف بچهها با شناختشان با هم کار میکند. کلاس فقط از نوع دانستن نیست از نوع هیجان، یک حس، از نوع زندگی هم هست. این هم از مواردی است که با مطالعه این کتاب حقیقتاً ذهنم به آن معطوف شد.
اینجاست که معلم با شهامت از خودش عبور میکند، بر خودش فائق میآید، بهترینِ خودش و بهترین سطح از اوج وجودش را به کلاس میآورد، و با بهترین رویدادهای اگزیستانسِ وجودی و هستیمند خودش در کلاس حضور پیدا میکند و با بچهها ارتباط برقرار میکند و بچهها را به کار، به زندگی، به شوق وامیدارد. شوق آموختن، برافروخته میشود و اینجاست که تدریسِ توانمندساز و تدریسِ رهاییبخش و تسهیلکننده، تدریسی که تفاوتها را میپذیرد، توانمند میکند، سر صحنه میآورد، فعال میکند، به وجود میآید. چرخۀ یادگیری و یاددهی با هم کار میکنند، بچهها احساس نقش و مشارکت میکنند و خودشان پیجویی میکنند و معلم، نقش تسهیلگر پیدا میکند. این همان آموزش مطلوب است که ما دنبالش هستیم.
من برای نویسنده و مترجم آرزوی موفقیت میکنم و از ناشر متشکرم و از مجموعه دوستانی که امکان گفتگو برای این نوع کتابها را فراهم میکنند از جمله مجموعه «شهر کتاب» تشکر میکنم.
در پایان بحثم، شعری از ویلیام بلیک را از صفحۀ ۱۶۰ کتاب برای شما میخوانم:
برای تماشای جهانی در دانهای شن
و بهشتی در گلی وحشی،
بینهایت را در کف دست
و ابدیت را در ساعتی، نگه دار
باور کنید من در چهار دهه تجربۀ معلمی هر وقت خودم و بچهها احساس میکردیم کم میآوریم پناه میبردیم به این شعر سهراب که میگفت: «زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بذر»
من مدام به بچهها میگفتم: «زندگی آبتنی کردن در حوضچۀ اکنون است». یعنی آن لحظۀ کلاس، برای ما اهمیت پیدا میکرد. در همان لحظه، میتوانستیم تمام ابدیت خود را تجربه کنیم. من و دوستانم در یک کلاس بارها و بارها و طی سالها وقتی محدودیتهای مختلف میخواست کلاس ما را به فضایی خشک تبدیل کند و میخواست روح و سرزندگی را از تعلیم و تربیت ما و معلمی و دانشآموزی ما بگیرد، به این شعر سهراب متوسل میشدم که خیلی شبیه شعر ویلیام بلیک است.
زندگی حس شکوفایی مزرعه در باور بذر
زندگی درک همین اکنون است
کلاس، یک واقعه است؛ کلاس، یک رویداد است؛ همین اکنون کلاس، همۀ زندگی است. همه چیز اینجاست. همانطور که بلیک میگوید: «برای تماشای جهانی در دانهای شن و بهشتی در گلی وحشی» و سهراب میگوید: «ظرف امروز، پر از بودن توست». واقعاً اگر بتوانیم با شهامت تدریس، ظرف هر روز کلاسمان را، ظرف هر ساعت کلاس را از بودن خودمان پر بکنیم، معلم و دانشآموزان خودشان را پر بکنند از این لحظه و از این هیجانها و عواطف و فهمهای مشترک و ارتباطاتی که با هم برقرار میکنند، میتوانند ابدیت زندگی را در لحظه لحظۀ کلاس مزه مزه کنند، تجربه کنند، زیست کنند.
حقیقتاً خواندن کتاب به ما کمک میکند و این نیازها را در ما دامن میزند و شوقها را بیدار میکند تا معلمان این سرزمین بتوانند با این حس به مسائل بسیار پیچیدۀ امروز جامعۀ ما پاسخ بدهند. هیچ راهی نداریم جز اینکه بگوییم آموزش، آموزش، آموزش و برای آموزش نیز هیچ راهی نداریم جز اینکه تکیه کنیم به شهامت تدریس معلمان تا بتوانند با این شهامت و رهایی از آن کلیشهها و محدویتهایی که وجود دارد با دانشآموزانشان ارتباط بسیار مؤثری برقرار کنند.
برای همه شما آرزوی موفقیت دارم.